معین بهونه زندگیممعین بهونه زندگیم، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره
پیوند عشق ما پیوند عشق ما ، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

معین عشق مامان و بابا

روز مادر مبارک

  گفت : با مادر جمله بساز گفت : با مادر دنیا را می سازم روز مادر مبارک     مادر مهربانم، آهنگ صدایت، زیباترین ترانه زندگی‌ام، نفس هایت، تنها بهانه نفس کشیدنم و وجودت تنها دلیل زنده بودنم شد .   ممنونم بابت همه زحمتهایی که برای من و معین میکشی .       ...
31 فروردين 1393

نان 2 بای بای

عزیزترینم جمعه رفتم داروخانه برات شیر خشک بگیرم دیدم نوشته نان 3 رسید . خیلی خوشحال شدم 1 ماه بود چند جا سرزده بودم می گفتن نان 3 نمی یاد ولی مثل اینکه بازم اومده . از دیروز یعنی روز پایانی 12ماهگی شروع کردی به خوردن نان 3   ...
23 فروردين 1393

معین خان در 12 ماهگی

عزیز مامان این روزها انقدر بل بل زبونی می کنی که می خوام قورتت بدم . دیروز داشتی رقص پا میزدی . نهار من و آناجون مهمون بودیم شما رفتیم با المان موندی اونجا کارتون دیده بودی و اومدی خونه شروع کردی به رقص پا زدن . بابایی داره نماز می خونه شماهم منتظری تا مهر و برداری . این روزها وقتی میگم معین اله اکبر کن دستت و میبری کنار گوشت 1 چیزهایی زمزمه می کنی معین خان حاضر شده تا بره خونه عمو فیروز . این قرمزی صورتت اثرات آفتاب سوختگی عید هست که هنوز کامل خوب نشده .     ...
21 فروردين 1393

اولین حمام با مامانی

عشق مامان بعد از یک سال و اندی برای اولین بار تنها بردمت حمام  چسب شده بودی به من و ول کن نبودی . انقدر گریه کردی تا بالا آوردی . قربونت برم مگه حموم ترس داره . قربونت برم که وقتی می خوایی حرفی و با تاکید بگی انگشتت و اینطوری میگیری و حرف می زنی   ...
21 فروردين 1393

14 فروردین

پنج شنبه بعد از اینکه از خواب بیدار شدی رفتیم خونه آناجون و بازم بابایی رفت اداره و من و شما مهمون خونه آناجون بودیم تا اینکه ظهر تصمیم گرفتیم بریم سمت مشگین شهر امام زاده سید سلیمان و حرکت کردیم و رفتیم خیلی حال و هوای خوبی داشت . عشق مامان اولین باری بود که میرفت 1جای زیارتی . پسر عسلی زیارت کرد و اومد پایین 1 خانم داشت نماز می خوند تا من چشم به هم بزنم مهر خانم و کش رفتی و دِدِدِ بدوووووووووووو تا من کفش بپوشم و شما رو بگیرم رفتی تا در خروجی هی برمیگشتی و پشت سر و نگاه می کردی و می خندیدی هر کس نماز بخونه باید مهر و تو دست نگه داره وگرنه پسر عسلی ...  الهی من دورت بگردم که همه لحظه های زندگی و برام شیرین کردی . بعد...
17 فروردين 1393

سیزده بدر

دومین سیزده بدری بود که گل پسرم این روز و برامون شیرین تر کرده بود . امسال هم بابا رضا هم دای دایی هردو شیفت بودن تنها مرد خانواده باباجون و معین جون بود . بابا جون زحمت کشید و ما رو برد  آستارا خیلی خوش گذشت . عسل مامان فقط راه می رفت . چند تا عکس از پسر طلا   ...
17 فروردين 1393

حرکت به سمت اصفهان

عشق مامانی جمعه 1 فروردین با باباجون و آناجون و دایی و زندایی حرکت کردیم به سمت اصفهان . جای همه دوستان خالی خیلی خوش گذشت تو راه برگشت به کاشان و زنجان هم 1 سرزدیم . اول تصمیم داشتیم بریم همدان و کرمانشاه ولی بعد از کلی تحقیقات به این نتیجه رسیدیم که عید هوای همدان سرد هست و گل پسرم اذیت میشه . به خاطر همین مسیر کلاً عوض شد و رفتیم اصفهان . معین خان و دایی جون تو پمپ بنزین به سمت اصفهان      یکشنبه عصری رسیدیم اصفهان . اون شب خسته بودیم و جایی نرفتیم . دوشنبه تا آماده بشیم ساعت 11 شد و رفتیم میدان نقش جهان .    عکسهای روز اول اصفهان :   قربون اون پاهای کوچولوت برم که تو این ...
11 فروردين 1393